English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4823 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
debit U حساب بدهی
debited U حساب بدهی
debiting U حساب بدهی
debits U حساب بدهی
charge account U حساب بدهی مشتری
debiting U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited U به حساب بدهی کسی گذاشتن
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
the name of the unit of gold U دینار
dinar U دینار
denarius U دینار
penny barber U دلاک ارزان یا دینار گیر
conversion U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
ap.saved is a p gained U یک دینار پس انداز در حکم یک دنیا درامد است
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts U به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance U تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account U حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense U هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books. U حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege U دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning U تصفیه حساب صورت حساب
reckonings U تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements U حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
penny wise and pound foolish U دینار شناس و ریال شناس
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
check register U بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
account U حساب صورت حساب
digital computer U ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation U حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a U اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
debt U بدهی
liability to disease U بدهی
debited U بدهی
liability U بدهی
debit U بدهی
debiting U بدهی
debits U بدهی
liabilities U بدهی
debts U بدهی
due U بدهی
indebtedness U بدهی
debit card U کارت بدهی
debit note U صورتحساب بدهی
oxygen debt U بدهی اکسیژن
credit notes U سند بدهی
public debt U بدهی دولت
the d. of a debt U پرداخت بدهی
to be in debt U بدهی داشتن
backs U بدهی پس افتاده
back U بدهی پس افتاده
to get into debt U بدهی پیداکردن
credit note U سند بدهی
debt burden U بار بدهی
private debt U بدهی خصوصی
current liability U بدهی جاری
absolute liability U بدهی مطلق
capital liability U بدهی درازمدت
debits U ستون بدهی
book debts U بدهی دفتری
bank overdraft U بدهی به بانک
arrear U بدهی معوق
arrear U بدهی پس افتاده
debiting U ستون بدهی
an active debt U بدهی با ربح
liquidation U پرداخت بدهی
debited U ستون بدهی
admission of liability U قبول بدهی
national debt U بدهی ملی
contingent liability U بدهی احتمالی
acknowledgement of debt U اقرار به بدهی
debit U ستون بدهی
contingent liability U بدهی اتفاقی
capital liability U بدهی سرمایه
liabilities and assets U بدهی و دارایی
net debt U بدهی خالص
debt perpetrator U مرتکب بدهی
debt U بدهی داشتن
collective liability U بدهی جمعی
liability insurance U بیمه بدهی
debts U بدهی داشتن
legal liability U بدهی قانونی
floating debt U بدهی متغیر
promissory notes U سند بدهی
acknowladgement of debt U قبول بدهی
promissory note U برگه بدهی
due bill U سند بدهی
promissory note U سند بدهی
debt perpetrator U خطاکار در بدهی
promissory notes U برگه بدهی
debits U در ستون بدهی گذاشتن
debit U در ستون بدهی گذاشتن
monetization U پرداخت نقدی بدهی
debited U در ستون بدهی گذاشتن
liquidation [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
consolidated debt U بدهی یک کاسه شده
debiting U در ستون بدهی گذاشتن
realisation [British E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
rebate U پرداخت قسمتی از بدهی
deep in debt U تا گردن زیر بدهی
rebates U پرداخت قسمتی از بدهی
to pay one's way U بدهی بهم نزدن
due U بدهی موعد پرداخت
solvency U توانایی پرداخت بدهی
defaults U عدم پرداخت بدهی
defaulting U عدم پرداخت بدهی
defaulted U عدم پرداخت بدهی
default U عدم پرداخت بدهی
To be in debt up to ones ears. U غرق بدهی بودن
up to the eyes in debt U تا گردن زیر بدهی
embarrassed with debts U زیر بار بدهی
chargeable U قابل بدهی یا پرداخت
amortization U پرداخت بدهی به اقساط مساوی
insolvency U عدم توانایی در پرداخت بدهی
emcumbered with debts U زیر بار قرض یا بدهی
to pay off a debt [mortgage] U بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
Do you have an extra pen to lend me? U یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
to keep ones he above water O از زیر بدهی بیرون آمدن
Could you lend me some money ? U می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
pay off U با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
omittance is no quit tance U بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
monetization U پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
billing U صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
deficit U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
tax avoidance U اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
debt discount U تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
working capital U مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
Could you move the table a little bit ? U ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
debt of honour U بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
elegit U حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
delegatee U کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
good riddance <idiom> U وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
lien U حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
judgement dept U بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
ought U باید
there is a rule that... U که باید.....
maun U باید
should U باید
to have to U باید
outh U باید
must U باید
in due f. U باید
the f. of a table U باید
shall U باید
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
how shall we proceed U چه باید کرد
as it deserves U چنانکه باید
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
it is necessary for him to go U باید برود
one must go U باید رفت
you must know U باید بدانید
it is necessary to go U باید رفت
i ougth to go U باید بروم
i ought to go U باید بروم
i ougth to go U باید رفت
i must go U باید بروم
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
ought U باید وشاید
it is to be noted that U باید دانست که
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
you must go U شما باید بروید
chicane U مانعی که باید دور زد
prettily U بخوبی چنانکه باید
the needful U انچه باید کرد
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
comme il faut U چنانکه باید وشاید
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
he must have gone U باید رفته باشد
he needs must go U ناچار باید برود
meetly U چنانکه باید و شاید
it is to be noted that U باید توجه کردکه
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
shall i go? U ایا باید بروم
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
enow U بسنده انقدرکه باید
I must leave at once. باید فورا بروم.
you might have come U باید امده باشید
scoreless U بی حساب
account U حساب
algorism U حساب
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com